انجمن علمی دانشجویان شبکه مرکز علمی کاربردی زنجان(PCSA)

مرکز آموزش عالی علمی کاربردی جهاد دانشگاهی زنجان

انجمن علمی دانشجویان شبکه مرکز علمی کاربردی زنجان(PCSA)

مرکز آموزش عالی علمی کاربردی جهاد دانشگاهی زنجان


 سخت آشفته و غمگین بودم …

 به خودم می گفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس ومشق خود را…

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

 و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم...

 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !


اولی کامل بود،


دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...


سومی می لرزید...

خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا

همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”


بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم

ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شد

هق هقی کردو سپس ساکت شد...

همچنان می گریید...

مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله


ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد

زیر یک میز،کنار دیوار، 
دفتری پیدا کرد ……


گفت : آقا ایناهاش، 
دفتر مشق حسن


چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید …..


صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند...


خجل و دل نگران، 
منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای، 
یا که دعوا شاید


سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام، 
گفت : لطفی بکنید، 
و حسن را بسپارید به ما ”


گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده 
بچه ی سر به هوا، 
یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش، 
متورم شده است

درد سختی دارد، 
می بریمش دکتر 
با اجازه آقا …….


چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم


منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر ….


من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم


عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….

او به من یاد بداد  درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

***

یا چرا اصلا من
 
عصبانی باشم

با محبت شاید،
گرهی بگشایم


با خشونت هرگز...

          با خشونت هرگز...

                   با خشونت هرگز...

تبریک

بسمه تعالی


باسلام  به همه دوستان و دانشجویان و همکلاسی های عزیز ورودی نیمسال دوم 1389 

امروز که بخش نظرات وبلاگ انجمن را مرور می کردم کامنت زیر را در بخش نظرات وب مشاهده نمودم:


بسمه تعالی

با سلام خدمت دوستان گرامی همدوره و همه عزیزانی که در دوره تحصیلی در کنار هم روزهای بیاد ماندنی را سپری کردیم . 

امروز 11/5/91 بنده به عنوان اولین فارغ التحصیل بین هم ورودی های خود اقدام به تسویه حساب از دانشگاه کردم . 

نمی دونستم کجا و چطوری باید از همه دوستان طلب حلالیت کنم .برای همین اینجا این مطلب رو به یادگار می گذارم . 

از گردانندگان سایت انجمن هم بسیار ممنونم که در طول این دوره  بصورت آنلاین تمامی ملزومات دانشجویان را در حد قابل قبول تهیه و انتشار دادند .

امیدوارم در پناه حق در این روزهای مبارک موفق و مؤید باشید.

میانداری 

 


ضمن تبریک و آرزوی موفقیت برای این دوست عزیز که با وجود مشغله کاری زیاد و متاهل بون با معدل الف(18/05) در طول سه ترم دوره کارشناسی را به پایان رساندند.

امیدواریم در طول زندگی هرکجا هستند موفق و موید باشند.

پیام های خود مبنی بر خداحافظی یا تبریک با این دوست عزیز را در قسمت نظرات قرار دهید

(نظرات شما نیازی به تائید مدیر سایت ندارد و مستقیما درج می شود)