بسی رنج بردیم در این چند ترم
که بیچاره گشتیم و خواندیم علم
چه شبها که با یاد لیسانس خویش
کشیدیم آه از دل و جان خویش
به هنگام واحد گزینیِ ترم
همه سیستم سایت پُر بود ز کرم
گهی برق می رفت و گه بود هنگ
عزیزی می کند مو را به چنگ
چو کم کم فرا می رسید فرجه ها
همه دست ها بود سمت خدا
دگر امتحان بود و درس و دعا
خدایا کمک کن نیفتیم خدا!
چه بد لحظه ای بود دیدار بُرد
که هرکس بدید نمره اش را بمُرد
یکی از غم و از فغان جان سپرد
یکی را نگو سیل شادی ببُرد
چه گویم ز شکوهی مهربان!!
از آن مرد نیکو سِرشت زمان
چنان خون دل خورد از دستمان
که ترمو فرو کرد در مغزمان
از کیانی و نوری و بازرگان
و یا مرد بی نظیر، ملک سلطان
ز گفتگوی ،در کلاس دختران !
چه گویم خدایا امان الامان
بسان پلنگی و غُرّان چو شیر
جوان آمدیم و برفتیم پیر
اگر رستم آن فخر ایران زمین
که گویند رد کرده هفت خان کین
دمی زنده میگشت و میخواند درس
دگر نای جنگش نبود با مگس
به کوشش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی شوی چون ملک سربلند